السلام علیک یا شاه عبدالله بن محمد باقر علیهم سلام

معرفی روستا. اخبار . گویش محلی. خاطرات . شعر .......

السلام علیک یا شاه عبدالله بن محمد باقر علیهم سلام

معرفی روستا. اخبار . گویش محلی. خاطرات . شعر .......

خاطراتی از حاج آقا قرائتی

از «علم» تا «فهم» دین

 یک  بار رفتم خونه پدر سه تا شهید. یه خرده احوالپرسی کردم. گفتم کجا وضو بگیرم؟

   گفتش که دو سه تا پله باید بری پایین.

رفتم وضو گرفتم. دیدم پیرمرد حوله آورده.

گفت: حوله آوردم دست و صورتت رو خشک کنی.
گفتم: حدیث داریم اگر وضو گرفتید و [جای وضو رو] خشک نکنید، ثوابش سی برابره!
پدر سه تا شهید جواب داد: حدیث نداریم که اگر یه پیرمرد با درد پا برات حوله آورد خیطش نکن؟!

گفتم من علم دین دارم، فهم دین ندارم.

 

 شیرین ترین نمازی که یک دختر یازده ساله خواند


یک وقتی ما در ستاد نماز نوشتیم آقازاده‌ها، دخترخانم‌ها، شیرین‌ترین نمازی که خواندید برای ما بنویسید. یک دختر یازده ساله یک نامه نوشت، همه ما بُهتمان زد، دختر یازده ساله ما ریش‌سفیدها را به تواضع و کرنش واداشت. نوشت که ستاد اقامه نماز، شیرین‌ترین نمازی که خواندم این است.

گفت در اتوبوس داشتم می رفتم یک مرتبه دیدم خورشید دارد غروب می کند یادم آمد نماز نخواندم، به بابایم گفتم نماز نخواندم، گفت خوب باید بخوانی، حالا که اینجا توی جاده است و بیابان، گفت برویم به راننده بگوییم نگه دار، گفت راننده بخاطر یک بچه دختر نگه نمی دارد، گفت التماسش می کنیم، گفت نگه نمی دارد، گفت تو به او بگو، گفت گفتم نگه نمی دارد، بنشین. حالا بعداً قضا می کنی. دختر دید خورشید غروب نکرده است و گفت بابا خواهش می کنم، پدر عصبانی شد، دختر گفت که آقاجان می شود امروز شما دخالت نکنی؟ امروز اجازه بده من تصمیم بگیرم، گفت خوب هر غلطی می خواهی بکن.

می گفت ساکی داشتیم، زیپ ساک را باز کرد، یک شیشه آب درآورد، زیرِ صندلی اتوبوس هم یک سطل بود، آن سطل را هم آورد بیرون، دستِ کوچولو، شیشه کوچولو، سطل کوچولو، شروع کرد وسط اتوبوس وضو گرفت، قرآن یک آیه دارد می گوید کسانی که برای خدا حرکت کنند مهرش را در دلها می گذاریم به شرطی که اخلاص داشته باشد، نخواسته باشد خودنمایی کند، شیرین کاری کند، واقعا دلش برای نماز بسوزد، پُز نمی خواهد بدهد. «إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا» مریم/۹۶ یعنی کسی که ایمان دارد، «وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ» کارهایش هم صالح است، کسی که ایمان دارد، کارش هم شایسته است، «سَیَجْعَلُ لَهُمْ الرَّحْمَانُ وُدًّا» ، «وُدّ» یعنی مودت، مودتش را در دلها می گذاریم.

شاگرد شوفر نگاه کرد دید دختر وسط اتوبوس نشسته دارد وضو می گیرد، گفت دختر چه می کنی؟ گفت آقا من وضو می گیرم ولی سعی می کنم آب به اتوبوس نچکد، می خواهم روی صندلی نشسته نماز بخوانم. شاگرد شوفر یک خورده نگاهش کرد و چیزی به او نگفت. به راننده گفت عباس آقا، راننده، ببین این دارد وضو می گیرد، راننده هم همین طور که جاده را می دید در آینه هم دختر را می دید، هی جاده را می دید، آینه را می دید، جاده را می دید، آینه را می دید، مهر دختر در دل راننده هم نشست، گفت دختر عزیزم می خواهی نماز بخوانی؟ من می ایستم، ماشین را کشید کنار گفت نماز بخوان آقاجان، آفرین، چه شوفرهای خوبی داریم، البته شوفر بد هم داریم که هرچه می گویی وایسا او برای یک سیخ کباب می ایستد، برای نماز جامعه نمی ایستد. در هر قشری همه رقم آدمی هست.
دختر می گفت وقتی اتوبوس ایستاد من پیاده شدم و شروع کردم الله اکبر، یک مرتبه اتوبوسی ها نگاه کردند او گفت من هم نخواندم، من هم نخواندم، او گفت ببین چه دختر باهمتی، چه غیرتی، چه همتی، چه اراده ای، چه صلابتی، آفرین، همین دختر روز قیامت حجت است، خواهند گفت این دختر اراده کرد ماشین ایستاد، می گفت یکی یکی آنهایی هم که نخوانده بودند ایستادند، گفت یک مرتبه دیدم پشت سرم یک مشت دارند نماز می خوانند. گفت شیرین ترین نماز من این بود که دیدم لازم نیست امام فقط امام خمینی باشد، منِ بچه یازده ساله هم می توانم در فضای خودم امام باشم.

خاطره از: حجت الاسلام قرائتی

حتی بچه هم محبت بدون عمل را دوست ندارد                                                      


بچه ام کوچولو بود، از من بیسکویت خواست. گفتم: امروز می خرم.

وقتی به خانه برگشتم فراموش کرده بودم. بچه دوید جلو و پرسید: بابا بیسکویت کو؟ گفتم: یادم رفت.

بچه تازه به زبان آمده بود، گفت: بابا بَده، بابا بَده.

بچه را بغل کردم گفتم: بابا جان! دوستت دارم. گفت: بیسکویت کو؟

دانستم که دوستی بدون عمل را بچه سه ساله هم قبول ندارد. چگونه ما می گویم خدا و رسول و اهل بیت او را دوست داریم، ولی در عمل کوتاهی می کنیم؟

---------------------------------------------------------------------------



آقا شاه که رفتنی نیست!                                                                                                                        


بازرگان هیچ‌وقت امید نداشت که ورق برگردد و رژیم سرنگون شود. همیشه به امام می‌گفت: «شما بیایید یک دولت آشتی تشکیل دهید و ما یک انتخابات آزاد برگزار کنیم و نمایندگانمان را به مجلس بفرستیم و کم کم نظام را از دست شاه در آوریم».


به نظر آنها امکان نداشت نظام بالکل عوض شود و شاه از سلطنت کناره‌گیری کند.

یادم نمی‌رود در فرانسه سرانگشت خود را روی زمین گذاشت و خطاب به امام گفت: «آقا! ایران سه رکن دارد. شاه، آمریکا و ارتش. شاه که رفتنی نیست، آمریکا و ارتش هم که پشت به پشت هم حامی سلطنت هستند، پس هیچ‌کاری نمی‌توان کرد».

ولی جواب امام یک کلمه بیشتر نبود: «شاه باید برود!»


منبع : کتاب «حاشیه‌های مهم‌تر از متن»، ص 141 / برداشت هایی از سیره‌ی امام خمینی ص 233

 




نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.